در جست و جوی زمان ِ از دست رفته‌



امروز بعد از جلسه‌ای که عصر داشتم از کالج تا انقلاب پیاده رفتم تا ساعت طرح بگذره و علی بیاد دنبالم. رفتیم طرشت سنت حسنه خوردن چای نذری در استکان‌های کمرباریک رو به جا بیاریم. تو کوچه‌های قدیمی و باصفای طرشت که انگار یک تکه جدا از تهرانه چندجا هست که تا چهلم چایی میدن. نشستیم رو تخت‌هایی که جلوی تکیه گذاشتن و چای خوردیم. هوا خنک بود بوی نون تازه میومد.علی گفت بریم خامه عسل بگیریم با بربری همینجا بخوریم که تهش به پنیر راضی شد. من خوراکی‌های شیرین رو نمیپسندم و عاشق پنیرم. همه جوره.رفتیم از لبنیاتی پنیر تبریز خریدیم و هرچی چشم گردوندم دیدم به نداشتن سبزی باید تن بدم !پنیر رو با بربری روی همون تخت‌ها خوردیم. احساس میکردم خوشمزه‌ترین غذای دنیارو خوردم. به علی میگم برای من این از استیک خوشمزه‌تر بود.تمام دلگرفتگی که از صبح داشتم رو چنان شست برد که خدا رفقام رو خیر بده. خیر مضاعف. 

 

بعضی وقتا دلم میخواد به عالم فخر این رو بفروشم که بلدم چطور از ساده‌ترین لحظه‌هام لذت ببرم و در لحظه جاری باشم و زندگی کنم.

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دستگاه تزریق مواد شیمیایی انیمیشن CGI دانلود پروژ,مقالات,نمونه سوال,گزارش کار,پایان نامه جدید Vetr | وتر سالن غذا دمنوش لاغری ارگانیک و ذهـن پلکـ مےزند خرید و فروش تعمیر و ارتقا انواع سیستم های فلزیاب تاریک روشن پرورش قرقاول